در گوشه ای از کویر
شهر من بنا شده
مجاورش چند کوه ، کشیده سر به آسمان
و مردمان ساده ای، که فرهنگ را فقط بدوش کشند!!!
جماعتی که از هر طرف ، به این دیار کوچ کرده اند
ساکنان شهر من ، دچار افسردگی اند
برای اینکه در هر گوشه شهر ، کاجها سر به فلک کشیده اند.
همان شهری که نخست بود در لوله کشی آب، اکنون
افسرده ی بی آبی است
و قلعه ای که تاریخ را ورق می زند
باغها و عمارتها، بندها و ارگ کلاه فرنگی اش.
در سه سوی شهر من ، سه پادگان بنا شده
و امنیت شده سبب ، برای کوچ مردمان به این دیار.
قناتها همه چه خشک ، قریه های بی نفس ،
زرشک و زعفران آن ، گشته قربانی علف
و میوه ای دارد این مکان ، که عناب خوانندش
چه سازشی کرده آن ، به خاک خشک و بی نفس

کوه باغران که در جنوب ، سرش به آسمان می خورد،

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها